Last Unicorns

ساخت وبلاگ
پسوردم رو فراموش کرده بودم و وقت نمی کردم بیام عوض کنم و مثکه کسی هم اینجا نبوده که متوجه نبود من بشه

Last Unicorns...
ما را در سایت Last Unicorns دنبال می کنید

برچسب : پسوردم رو فراموش کردم, نویسنده : 1just-us51 بازدید : 69 تاريخ : پنجشنبه 11 آذر 1395 ساعت: 8:54

امسال تولد نفس مامان رو تو اینساگرامم گذاشتم. حدود ساعت 1 و 2 صبح هفت آذر تو اینترنت سایتای قدیمی یا جدید خانوادگی از اسفایو رو گشتم،صبح جمعه هم یه پست تو اینستا گذاشتم از شعرهایی که منو یاد ریچ می اندازه.شب هم که یه عکس که به مناسبت تولدش گرفته شده بود رو پست کردم.

راستش بعدا سر فرصت می یام همه چیز رو تعریف می کنم!!!!!!

بخشید

پ.ن) ساناز جوون نگران نباش،اینجا واسه منم مثل یه یادگاری عزیزه.جعمش نمی کنم!!!!!

Last Unicorns...
ما را در سایت Last Unicorns دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1just-us51 بازدید : 40 تاريخ : پنجشنبه 11 آذر 1395 ساعت: 8:54

همین امشب !!!!!! حتما چندتا پست می ذارم

Last Unicorns...
ما را در سایت Last Unicorns دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1just-us51 بازدید : 51 تاريخ : پنجشنبه 11 آذر 1395 ساعت: 8:54

کفش جدیدی که خریدم باحال و خوشگل بود،اما دخترونه و لوس نبود.

عاشقش شده بودم به محض اینکه خونه رسیدیم یه نکته ی عجیب رو متوجه شدم.

این کفش دقیقا همون طرحیه که ریچی تو عکس بالای صفحه سمت  راست پاش کرده،تنها فرقشون فقط سایز پا و رنگ کفش بود!!!!!

لعنتی تو مثل گولبول قرمزی،حتی وقتی حواسم بهت نیست هم بین مغز و قلبم در حرکتی!!!!!!

ساناز جون زیاد بیام و اینجوری کم کم بنویسم خوبه؟؟؟؟؟ 

Last Unicorns...
ما را در سایت Last Unicorns دنبال می کنید

برچسب : کفش جدیدمردانه,کفش جدیدمجلسی,کفش جدیدمسی, نویسنده : 1just-us51 بازدید : 50 تاريخ : پنجشنبه 11 آذر 1395 ساعت: 8:54

اون پست که از حرف اطرافیانم گله کرده بودم رو یادته؟؟؟؟ غصه ام بود که با این حرفا حس می کنم یه هرزه یا یه ادم منفعلم که بقیه رو فراری داده. سه شنبه یه تولد دعوت بودم(همون علی که تو اون پست بچه ها گفته بودن جورش کن).همه می دونستیم علی یه برادر ایده آل و همه چی تموم داره.از اولین لحظه های مهمونی یکی از دخترا اروم و ریز ریز هی خودشو به برادر علی نزدیک تر می کرد.تمام مدت هرجا که بودم یواشکی چشمم به اون هم بود،ولی رفتار عرفان عالی بود،می رقصید باهاش ولی اصلا رفتاری بیشتر از یه هم رقص باهاش نداشت.هرچی دختره تو رفتاراش نزدیک تر می شد عرفان هیچ تغییری نمی کرد.دستشو می گرفت،دستشو می ذاشت رو شونه هاش،عرفان فقط با اهنگ و رو به اون دختره می رقصید.حتی یه بار به یه بهونه عرفان رو کشید تو اتاق و درو بست،لای در باز شد یه کوچولو و من فوضول زل زدم  تو اتاق.عرفان چیزی که بهونه ی تو اتاق رفتن شده بود رو داد دستش و مثل یه مجسمه از اتاق اومد بیرون.اون لحظه می تونستم عرفان رو بغل کنم که اینقدر که عاشق این حرکتش شده بودم.می دونستم عرفان و علی یه تربیت عالی دارن ولی تا این حد!!!!!!  خیلی از خیط شدن این دختر افا Last Unicorns...
ما را در سایت Last Unicorns دنبال می کنید

برچسب : فرق بین پسرا و دخترا, نویسنده : 1just-us51 بازدید : 58 تاريخ : پنجشنبه 11 آذر 1395 ساعت: 8:54

یه شب عادی به نظر می رسید، همه چیز مثل همیشه عادی به نظر می رسید. از اون شبا بود که هوس کرده بودم تو پیج های ریچی و کریس بگردم،هندزفری تو گوشم بود اهنگها نا مرتب پلی می شد،رسید به آهنگ "هی تو" زانیار. عاشق این اهنگم ، همیشه من و یاد ریچی می اندازه. همون جوری که صفحه ی فیش بوکش باز بود، با اهنگ می رقصیدم و نگاهم به صفحه ی ریچ بود، به یکی از جدیدترین عکساش نگاه می کردم  "نمی گم مغرور شدی،شاید مجبور شدی،ولی بدجور شکستم چون ازم دور شدی" یه پیرهن مردونه ی ابی تنت بود منم داشتم برات می رقصیدم، ولی نه چشمای تو برق زد،نه گونه های من گل انداخت. یه حس عجیب تو رگهام پیچید.بهش اهمیت ندادم، به رقصیدنم ادامه دادم رسید به قسمت" مثل الماس می درخشیدی،بهم زندگی می بخشیدی" مثل طراحی همیشگیم موقع این قسمت چشمام رو بستم و سرم رو خم کردم که از گرمای درخششت استفاده کنم،چشمام که بسته بود،تو حس و حال خوب اهنگ که بودم یه دفعه اون حس عجیب رو دوباره تجربه کردم"دلم ته ریش مشکی می خواست" نه اینکه شخص خاصی تو ذهنم باشه،نه فقط می دونستم دلم ریچی رو نمی خواد، وای نه !!!!! چی گفتم؟؟؟؟؟ از ذهنم گذشت که ریچ رو نمی خوام،ا Last Unicorns...
ما را در سایت Last Unicorns دنبال می کنید

برچسب : همه چیز مثل قبلناست,همه چیز درباره مثلث برمودا,همه چيز درباره مثلث برمودا, نویسنده : 1just-us51 بازدید : 45 تاريخ : پنجشنبه 11 آذر 1395 ساعت: 8:54

از روزی که فهمیدم از دلم کنده شدی 50 روز گذشت، به قول روزبه بمانی "یه جوری از دلم کندی،که اون حس برنمیگرده" 

حسش عجیبه،انگار یه رنگ اصلی از سلولهای بیناییم کم شده،یه نت از پرده ی گوشم رد نمیشه،انگار یه مزه رو زبونم گم شده، یه عطر همیشگی نیست،دستام همیشه یخ هستن. اما عجیبه نه تنها زنده ام بلکه با تمام این نبودن ها خوشحال و خوشبخت هم هستم.

پ.ن)عید تو هم مبارک ساناز جوووونم :*

Last Unicorns...
ما را در سایت Last Unicorns دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1just-us51 بازدید : 54 تاريخ : پنجشنبه 11 آذر 1395 ساعت: 8:54

سلام چطورین؟؟؟؟ تقریبا یه سال نبودم، نه؟؟؟؟؟ بلاگفت ریخت به هم و داغون شد، بعدش رمز یادم رفت طبق معمول. ولی 94 سال فوق العاده  وغیر قابل باور خوبی بود، دوست دارم همه ی سالهای عمرم رو اینجوری با بهترش سپری کنم.حالا شاید بیام بعضی چیزاشو تعریف کنم. راستی من یه چنل تلگرام دارم الان، دوست دارین اینو تو گوگل سرچ کنین بخونین حرفایی که میزنم رو :  sadaftorie   فعلا شب و روزتون بخیر افسون شما، صدف بقیه پ.ن)قالب جدی چطوره؟؟؟؟ این دوربینهاش خزه، ولی دختره همون چیزیه که من دوست داشتم!!!! Last Unicorns...
ما را در سایت Last Unicorns دنبال می کنید

برچسب : چه خبرا,چه خبر از,چه خبر از ایران, نویسنده : 1just-us51 بازدید : 49 تاريخ : پنجشنبه 11 آذر 1395 ساعت: 8:54

داشتم نوشته های قبلی رو میخوندم. عجیبه ها، یادم رفته بود چیا نوشتم. الان که خوشبختم میبینم منم کم درد نکشیدم تا به اینجا برسم. تولد بیست و دو سالگیم تو اینستا نوشتم "شاید خدا تمام روزای سیاه و ادمای اشتباه رو فرستاد برام تا به شماها برسم" چقدر این روزا حس میکنم خوشبختم. نمی فهمم چی شد که ورق برگشت ولی یهو من یاد گرفتم ادم بهتری باشم، به مرور اوضاع هم هی بهتر شد.شاید شرکت رفتن باعث تمام این تغییرات بود،شاید داستان نوشتن از 12 سالگیم توی یه مسابقه داستان نویسی. من نمی دونم ولی میدونم از پاییز 94 به بعد حسرت ماجرا کم شد، خاطرات زیاد شد. یاد گرفتم رفقای کم ولی با کیفیت شرف دارن به ادمای زیاد کاسه لیس. شاید الان بین تمام ادمایی که میشناسم(سه سال مهد کودک، پنج سال دبستان، سه سال فا**نگ راهنمایی، چهار تا دبیرستان مختلف،در چهار سال دبیرستان و پنج سال دانشگاه)  ده نفر باشن که محرمن، رفیقن، عزیزن، که به رفاقتمون شک ندارم. یاد گرفتم رمز رفاقت نه سکوت مطلقه، نه توقع بیجا.معنی رفاقت حتی خوش گذروندن مشترک هم نیست. رفاقت سهیم شدن تو خصوصی ترین فکرهاست(شادی یا غم). این ادما رو می تونی رفیق صدا کنی. اد Last Unicorns...
ما را در سایت Last Unicorns دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1just-us51 بازدید : 51 تاريخ : پنجشنبه 11 آذر 1395 ساعت: 8:54

امسال برای هفتم آذر یا همون بیست هشتم نوامبر یه کار جدید و برخلاف همیشه انجام دادم. تو چنل شعرها و آهنگ هایی رو گذاشتم که منو یاد ریچ می انداختن. بدون هیچ توضیحی فقط با هشتگ 28th_november . شاید بیشتر از همه ترانه نوستالوژی رها اعتمادی با صدای ابی و گوگوش امسال برام همدرد بود. "یه تابستون بی خورشید،همون فصلی که رویامون، مثل ارتش فروپاشید" یا اونجا که میگه "یکیمون از خدا دور شد، یکی هنوز نماز می خوند" . تمام سعی و تمرکم رو گذاشتم که فیییسبوکش رو باز نکنم و عکسش رو نبوسم، انقدر که هنوز هم دست و دلم نرفته عکسای امسالش رو از تولد 29 سالگیش ببینم. یه متن انتقادی بر رسانه های دروغگو تو چنل گذاشتم. از اینکه چقدر شبیه دختر رویاهای ریچ شدم ولی همه معتقدن من فقط می تونم مردهای گی رو عاشق خود بکنم!!!!!! عجب سیکل مسخره ای شده، نه؟؟؟؟ ظهیر من یه گی ترسو بوده که تا قبل از رسمی شدن همجنس باز ها تو قانون اساسی امریکا فراموش کرده بوده این نکته کوچیک رو به دنیا بگه و من یهو تو دنیایی پرتاب شدم که جذاب ترین مرد زندگیم از مرد ها خوشش میاد و حالا بعد یک سال و چهار ماه، هنوز به نظر اکثریت من میتونم برای مرد Last Unicorns...
ما را در سایت Last Unicorns دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1just-us51 بازدید : 49 تاريخ : پنجشنبه 11 آذر 1395 ساعت: 8:54